گیرم که سوزاندی مرا ، خاکسترم کو؟
بیخودترینم ، مستِ مستم ، ساغرم کو؟
پیچیده در پس کوچه های من طنینت
امّا بگو گلدسته های باورم کو
دریا مرا می خواند و من بیتاب بودم
جاری شدم ، امّا ندیدم بسترم کو
گیرم مرا الهام شعری بود لرزاند
پس ردِّ آن بر صفحه های دفترم کو
دیدند خلقی کز نگاهم می تراوی
برق نگاهم پس چه شد؟ چشم تَرَم کو
من فتح کردم آسمان را با تو هرچند
تا لحظۀ آخر ندانستم پَرم کو
این وسعت آغوش تو، این من ، ولی باز
انگار چیزی گم شده ، ها ! پیکرم کو؟